کد خبر : ۴۵,۵۵۹
۱۵ خرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۳۲
به دوراهی عباسیه که رسیدیم چمران گفت که بایستیم. با اوراق شناسایی از ماشین پیاده شد. حتی شناسنامه لبنانی هم داشت. یک کارت خبرنگاری همراه داشت. به او گفتم: چکار می‌کنی؟ گفت من هم به عنوان خبرنگار با آنها می‌روم. چمران کارت خبرنگاری خارجی و شناسنامۀ لبنانی داشت و طبعاً همه‌شان جعلی بودند.
حجت الاسلام مصطفی مصری از هم‌رزمان شهید چمران در لبنان خاطراتی را از زمان کشتار ۱۹۷۸ در جنوب لبنان و فعالیت‌های شهید چمران بیان کرده است.  او روایت می‌کند: نیروهای اسرائیلی شهر صور را محاصره کرده بودند. از دریا تا نزدیکی قانا و مالکیه در شرق تا بازوریه. بازوریه کمتر از سه کیلومتر با مدرسه فنی و حرفه‌ای فاصله دارد. تانک‌های اسرائیلی از جهت دیگر عباسیه بسیار بسیار نزدیک شده بودند. عباسیه از خط ساحلی که جاده صور را قطع می کرد حدود دو کیلومتر فاصله داشت.
 
هنگامی که نیروهای اسرائیلی مسجد را بمباران کردند، کشتاری فجیع به راه انداختند. مردم در مسجد پناه گرفته بودند که مسجد بمباران شد. می‌گفتند همان روز بعضی از مسلحین از مناره‌ها تیراندازی می‌کردند. خلاصه اینکه مسجد بمباران شد و مردم به خاک و خون کشیده شدند. شاید این کشتار بزرگ‌ترین حادثه سال ۱۹۷۸ بود. حدود ۲۰۰ نفر شهید شدند که زن و کودک در میان آنان بود. بعد از این، اسرائیلی‌ها به عباسیه رسیدند.
 
دکتر چمران می‌خواست بداند که آیا به راه ساحلی رسیده‌اند یا نه؟ یعنی راه برای عبور و مرور مردم و خروج آنها باز است یا نه؟ در همان روز بعضی از جوانان به مراکز و دفاتر احزاب از جمله حزب توده در صور رفتند و از آنجا اسلحه به مدرسه فنی و حرفه‌ای آوردند. در واقع، همه احزاب فرار کرده بودند و هیچ کس در صور نمانده بود. آن روز جمعی از روزنامه‌نگاران فرانسوی که لوسین جورج هم با آنها بود، به مدرسه آمدند. خیلی خوشحال شدیم. هیچ کس رفت و آمدی نمی‌کرد. چند نفر بیشتر نبودیم که این خبرنگاران آمدند.
 
صور شهر ارواح شده بود. جوانان آنچه را اتفاق می‌افتاد به ما خبر می‌دادند. وقتی لوسین جورج و خبرنگاران آمدند با دکتر چمران صحبت کردند. قرار شد که روی پارچه بنویسیم Press و به ماشین نصب کنیم. به طوری که، از راه دور معلوم باشد. لوسین جورج گفت که مصطفی هم با من می‌آید. شهید حسین عواد هم برای رانندگی همراه آنان شد. ما و ماشین خبرنگاران رفتیم تا به دو راهی عباسیه رسیدیم. دو راهی عباسیه اندکی بعد از البرغلیه است. الان همین نقطه در ورودیه صور و نزدیک شبریحا ایست و بازرسی ارتش است. خلاصه به دوراهی عباسیه که رسیدیم چمران گفت که بایستیم. با اوراق شناسایی از ماشین پیاده شد. حتی شناسنامه لبنانی هم داشت. یک کارت خبرنگاری همراه داشت. به او گفتم: چکار می‌کنی؟ گفت من هم به عنوان خبرنگار با آنها می‌روم. چمران کارت خبرنگاری خارجی و شناسنامۀ لبنانی داشت و طبعاً همه‌شان جعلی بودند.
 
به ما گفت: اینجا منتظر بمانید تا برگردیم. گفتم: دکتر کجا می‌روید؟ گفت: نگران نباش من به عنوان خبرنگار با آنها می‌روم. گفتم: خطرناک است. گفت: «توکل علی الله.» نترس. می‌خواهم بدانم قصد دارند به جاده اصلی برسند و به طور کلی جاده صور را ببندند و وارد شهر شوند یا خیر. این روزنامه نگاران نمی‌توانند آنچه را می‌خواهیم متوجه شوند.
 
رفت و ما ماندیم. من با یکی از جوانان بودم که شهید شد. این لحظات از سخت‌ترین اوقات زندگی‌ام بود. چه اتفاقی ممکن بود بیفتد. اگر چیزی پیش می‌آمد، کار به تیراندازی می‌کشید. خلاصه بعد از حدود یک ساعت و نیم آمدند و وحشت زده بودند. لوسین جورج گفت دیگر مصطفی را جایی نمی‌برم.
 
آنها به عنوان خبرنگار درخواست کرده بودند که با افسر ارشد صحبت کنند. دکتر چمران نیز به عنوان خبرنگار از او سئوالاتی پرسیده بود. افسر گفته بود که این سئوالات امنیتی و نظامی هستند، نپرس! چمران ساکت شده بود. دوباره بعد از چند سوال همان سئوال را تکرار کرده بود. گویا افسر اسرائیلی عصبانی می‌شود و می‌گوید مگر نگفتم از این چیزها سئوال نکن. این سئوالات امنیتی هستند. لوسین جورج به شدت می‌ترسد و مصاحبه را تمام می‌کند و با نگرانی سوال ماشین می‌شوند و برمی‌گردند.
 
این مصاحبه توسط گروه تاریخ شفاهی موسسه امام موسی صدر انجام شده و ایسنا در ایام باقی مانده تا روز قدس به باز نشر آن پرداخته است.

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید