کد خبر : ۷۵,۲۷۱
۱۶ آبان ۱۴۰۳ ۰۹:۱۱
«هر بار غلامرضا که اسم جبهه را می‌برد، مانع رفتن او می‌شدم و او را به بهانه این که برادرش در جبهه است و من تحمل دوری دو پسر را ندارم، منصرف می‌کردم.»
عباس پهنابی پدر شهید غلام رضا پهنابی از شهدای قوه قضاییه در خاطره‌ای درباره فرزند شهیدش روایت می‌کند:خدمت سربازی غلام رضا، در جبهه گذشت. بعد از سربازی، کار خوبی برایش پیدا شد و بعد هم صاحب زن و فرزند. تقریباً دو سالی از دختردار شدنش نگذشته بود که عزم جبهه و جنگ کرد. هر بار که اسم جبهه را می‌برد، مانع رفتن او  می‌شدم و او را به بهانه این که برادرش در جبهه است و من تحمل دوری دو پسر را ندارم، منصرف می‌کردم.
 
ماه رمضان همان سال، یعنی ۱۳۶۷، اصرارش بیشتر شد. یک شب همه با هم دور سفره ی افطار نشسته بودیم که شروع به گفتن حرف‌های تکراری کرد. همین طور در حال جدل بودیم، که تلویزیون، تصویر رزمندگان را در جبهه نشان داد. از یک پیرمرد ۸۵ ساله‌ای پرسیده بودند که چطور با این وضعیت جسمی به جبهه آمده است؛ پیرمرد هم در جواب گفت:«ما در قبال اسلام و نظام اسلامی وظیفه داریم. وقتی این همه جوان از آرزوهای شان دل کندند و به جبهه آمدند، من پیرمرد کار مهمی نکردم.»
 
وقتی مصاحبه تمام شد اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: «پدر! دیدی این پیرمرد با چه انگیزه‌ای به جبهه رفته؟ حالا شما نمی‌گذاری من به وظیفه  دینی و انسانی ام عمل کنم.»
 
نتوانستم چیزی بگویم. او چند روز بعد، مقدمات رفتنش را فراهم کرد و به جبهه رفت و همان سال در شلمچه به شهادت رسید.
 
انتهای پیام

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید