کد خبر : ۲۵,۱۹۵
۱۵ آذر ۱۳۹۲ ۱۶:۰۵
ندا محمدی تنها معلم مدرسه استثنایی در خارگ، چند سالی است معلم کودکان معلول و کم‌توان ذهنی است. او به کارش عشق می‌ورزد و دانش‌آموزانش را دوست دارد.
 بعد از مدت‌ها بالاخره فرصت می کنم به مناسبت 12 آذر روز جهانی معلولین، سری به تنها مدرسه استثنائی‌های خارگ بزنم، شنیده‌ام که هم معلولین جسمانی، هم معلولین ذهنی و هم افراد دیر آموز را با یک معلم آموزش می‌دهند. خودم را برای مصاحبه با معلمی که پس از ورودش به خارگ، این مدرسه را دوباره راه‌اندازی کرد، آماده می‌کنم.
 
به مناسبت روز جهانی جهانی معلولین، بر آن شدیم تا مصاحبه‌ای داشته باشیم با تنها معلم کودکان استثنایی در خارگ، که در تمام پایه‌های تحصیلی دبستان کودکان استثنائی تدریس می کند.
 
وارد مدرسه که می‌شوم، شیطنت‌های چند کودک که زنگ ورزششان فضای مدرسه را پر کرده، لبخند کوچکی روی لبهایم می‌نشاند و یک لحظه مرا به خاطرات گذشته می‌برد. بعد از مدت‌ها باز پایم به مدرسه باز شد، اما این بار برای ثبت تجربه‌ای متفاوت برای ثبت رنج و تلاش‌های فداکارانه معلمی با دانش‌آموزانی متفاوت.
 
مدرسه دانش‌آموزان استثنایی‌های رازی تنها یک کلاس است میان دبستان رازی که تمام پایه‌های آن در یک کلاس و زیر نظر یک معلم درس می‌خوانند چیزی که شاید در ایران تک باشد اما جای شکرش باقی است که با همت مسئولان آموزش و پرورش خارگ و پیگیری‌های این معلم فداکار، پس از مدت‌ها، از سال گذشته دوباره بازگشایی شد.
 
پس از هماهنگی‌های لازم با مدیر مدرسه، می‌روم سراغ اصل مطلب تا قبل از حضورم، برخورد با معلمی میانسال، با همان آرامش و صبر مادربزرگانه شان را تصور می‌کردم، اما دیدن معلمی جوان، با همین خصوصیات، کمی شگفت زده‌ام کرده بود آرام در می‌زنم و سرک می‌کشم درون کلاس یکی از بچه‌ها نگاهش روی من خشک می‌شود لبخندی می‌زند و سریع سرش را به عقب بر می‌گرداند و با دوستش پچt> پچ می‌کند این بار هر دو نگاهم می‌کنند و با هم می‌خندند. معلمشان جلو می آید.
 
معلمی استثنایی در مدرسه استثنایی
 
ندا محمدی، متولد اهواز، لیسانس علوم تربیتی کار خودش را از سال 84 و از همان ابتدا با کودکان استثنایی آغاز کرده بود و پس از تجربه 3 سال حضور در مدارس ناشنوایان رامشیر و 4 سال حضور در مدرسه ناشنوایان اهواز، دست تقدیر او را به خارگ کشانده بود و پا درون وادی جدیدی گذاشته بود.
 
 
دو سال حضورش در میان کودکان استثنایی خارگ، حالا از او فردی ساخته بود با تجربه کافی و تسلطی مثال زدنی.
 
با ورودم، بچه‌ها شروع می‌کنند شعری با مضمون خوشامدگویی برایم خواندن و اینقدر ذوق شده‌ام که به‌جای گوش دادن به شعر، توجهم به چهره‌های بشاش آن‌ها جلب می‌شود، همگی گرم تحویلم گرفتند، یک گوشه کلاس آرام می‌نشینم تا خانم محمدی کارش تمام شود.
 
 
 
فضای کلاس توجهم را کاملاً به خود معطوف داشته، سعی می‌کنم با دوربینم چند عکس از آن‌ها بگیرم دو کلاس اولی، سه کلاس سومی و یک کلاس چهارمی.
 
تمام دانش‌آموزان تک به تک در قاب دوربینم نشستند و البته این را از لابلای صحبت‌های خانم محمدی فهمیدم که برخی دانش آموزان هم به واسطه کمبود امکانات و شرایط خاصشان، مجبور شده بودند به شهری دیگر بروند.
 
گفت‌وگو با معلم مدرسه استثنایی
 
کارش که تمام می‌شود، از او می‌خواهم از آغاز راه برایم بگوید و از سختی‌های شروع کار در خارگ، از تجربه‌ای که تا کنون بوده و از این شغل.
 
ندا محمدی می‌گوید: بدون تجربه پا به این وادی گذاشتم، اوایل پیک دوره آموزشی برای ما گذاشتند که مفید بود، اما بیشترین آموزش را زیر نظر مدیر مدرسه رامشیر دیدم که واقعاً به من کمک کرد.
 
آنجا درس پایه کودکان ناشنوا کار می‌کردم، کار با آن‌ها راحت‌تر بود، چون اینجا کودکان دچار دیرآموزی هستند و مطالب را سریع فراموش می‌کنند، حتی گاهی از پای تابلو که آموزش داده می‌شوند تا بیایند بنشینند سر جایشان، همه چیز را فراموش کرده‌اند.
 
بعد که به اهواز رفتیم، فقط در پایه آمادگی کودکان ناشنوا کار می‌کردم و به لحاظ وسعت اهواز و دیگر شرایط خاصی که داشت، آنجا امکانات خوب فراهم بود و رسیدگی‌ها بیشتر صورت می‌گرفت به خاطر شغل همسرم به خارگ آمدیم.
 
 
 
 اینجا مدرسه استثنایی نداشت و با رایزنی‌هایی که صورت گرفت و همکاری صمیمانه جناب کازرونی رئیس آموزش و پرورش خارگ و دیگر مسئولان امر به ویژه خانم سلیمانی مدیر مدرسه، موفق شدیم دوباره این کلاس استثنایی‌ها را به عنوان کلاس ضمیمه در یک مدرسه عادی راه اندازی کنیم و البته در این زمینه باید تشکر کرد از مساعدت‌های جناب موسوی، رئیس پایانه‌های نفتی ایران که همکاری لازم را با ما انجام دادند.
 
اوایل خانواده‌های آنان با اینکه با کودکان معمولی یکجا درس بخوانند کنار نمی‌آمدند، اما با صبحت‌هایی که والدین آن‌ها داشتیم این را پذیرفتند.
 
ابتدای کار کمی سخت بود کودکان معمولی آن‌ها را کمتر می‌پذیرفتند و در زنگ‌ها ورزش و تفریح آنان را بازی نمی‌دادند.
 
سعی کردیم گاهی تک به تک با دانش‌آموزان حرف بزنیم و برخی از آن‌ها را با برخی‌های دیگر که نمی‌پذیرفتند رفیق کنیم بخاطر گوشه‌گیری‌ها و گاهاً پرخاشگری‌هایی که داشتند، سخت بود کنار آمدنشان با کودکان معمولی، اما کم کم همه چیز عادی شد و به هم عادت کردند. خوشبختانه رفتار آنها امسال خیلی بهتر شده است و تمام معلمان و مدیران ازشان راضی‌اند.
 
به هر حال مدرسه استثنایی‌ها چند سالی تعطیل بود و همه در مدرسه عادی درس می‌خواندند و به واسطه دیرآموزیشان سال‌ها در یک مقطع می‌ماندند و این تکرار آن‌ها را هم دچار خستگی می‌کرد.  اما به هر ترتیب مدرسه مانند یک کلاس معمولی دانش‌آموزان عادی راه افتاد و حتی امکانات اولیه دانش‌آموزان استثنائی را هم نداشتیم. 
کمکم با کمکهایی که شد، کمی وضع بهبود پیدا کرد اما هنوز نسبت به وضع مطلوب، نیاز به امکانات بسیار بیشتری داریم و با توجه به اینکه وضع مالی خانواده‌های این دانش‌آموزانی که مانده‌اند اغلب متوسط رو به پایین و ضعیف است، نمیتوان انتظار داشت امکانات چندانی برای آنها در خانه فراهم شود.
 
کار با کودکان استثنایی صبر و دوست داشتن زیاد می‌خواهد
 
مستمع خوبی شده بودم و فقط گاه گاهی میان شیطنت‌های بچه‌ها، حواسم پی بازی‌هایشان و یکی به‌دو کردن‌هایشان گم می‌شد.
 
خانم محمدی خیلی سئوال‌هایم را نپرسیده پاسخ داده بود سئوالی پرسیدم که شاید جوابش را از رفتارش گرفته بودم، گفتم: کار با این کودکان سخت است؟ ارتباط گرفتن، کنار آمدن و آموزش دادنشان؟ گفت: کار با آنها هم انرژی زیادی می‌خواهد و هم صبر و دوست داشتن زیاد.
 
 
 
کار با بچه‌های ناشنوا به مراتب آسانتر بود و تقریباً مثل کودکان معمولی بود اما اینجا اگر صبرت کم باشد، خوب نمی‌توانی با آنها ارتباط بگیری، تا بخواهی یک آموزش را ملکه ذهنشان کنی، شاید خیلی زمان ببرد اما اگر دوستشان داشته باشی خسته نمی‌شوی.
 
گاهی از کمبود امکانات خسته شده‌ام و گفته‌ام که اگر فلان وسیله بود کارم راحت‌تر می‌شد، اما از کار کردن با آنها  وقتی نتیجه تلاش‌هایت را می‌بینی، مثل همه معلم‌ها خستگی از تنت بیرون می‌رود.
 
این بچه‌ها برخی سختگیر هستند، برخی گوشه‌گیر، برخی کم حرف و حتی کودکی داشتیم که فقط در حضور مادرش سر کلاس می‌نشست و با کوچکترین ناراحتی شروع می‌کرد به جیغ زدن، اما به هر حال باید با آن‌ها با شیوه‌ای خاص کنار آمد اما شده گاهی از خانواده‌های آن‌ها به لحاظ اینکه بین آن‌ها و فرزندان سالمشان فرق گذاشته‌اند و امکانات کمتری برای آنها فراهم کرده‌اند ناراحت شوم و البته این به لحاظ عدم آگاهی و آشنایی کامل با شیوه رفتاری با این کودکان خاص است.
 
تفاوت آنها با کودکان عادی را خودم به خوبی درک کردم .
 
از خانم محمدی می‌پرسم، از نگاه شما چه تفاوتی میان آنهاست و در مقایسه با دیگر شهرها، سطح آموزشی و رفاهی کودکان استثنائی خارگ چه تفاوت هایی دارد؟
 
خانم محمدی جواب می‌دهد: شرایط رفتاری و اخلاقی و آموزشی آن‌ها مهم‌ترین تفاوت‌هایشان است.
 
بچه‌های عادی همه هدف دارند، دنیای این‌ها خیلی کوچک‌تر از کودکان دیگر است و گاهاً بزرگ هم که می‌شوند، در همان دنیای کودکی خودشان باقی می‌مانند. 
 
از لحاظ امکانات آموزشی ما دوست داریم به اندازه دیگر شهرها به آنان نیز رسیدگی شود .
 
وضع تحصیلی آنها نسبت به سال گذشته که تازه راه افتاده بود خیلی پیشرفت کرده و خانواده‌ها هم احساس رضایت دارند اما نمی‌شود گفت سطح مطلوبی دارند و با توجه به تفاوت شرایط هر کدام از آن‌ها، نیاز به کمیت‌های آموزشی ویژه و امکانات خاص آن‌ها داریم که چنین امکاناتی در اختیار ما نیست اما رشد علمی و آموزشی آنان در این مدت چشمگیر و عالی بوده که البته این به لطف همکاری همه مسئولان آموزش و پرورش خارگ بوده است.
 
فارس: با توجه به اینکه در کنار سایر دانش‌آموزان معمولی تحصیل می‌کنند، آیا تاکنون مشکلی مبنی بر اذیت کردن، مسخره کردن یا درگیری با آنها داشته‌اید؟
 
محمدی: در ابتدا این‌ مشکلات کم و بیش دیده می‌شد اما کم کم این مسئله جا افتاد و بعد از مدتی عادی شد و به کنار هم بودن عادت کردند.
 
در حال حاضر حتی زنگ‌های تفریح، برخی بچه‌ها به دنبال این‌ها می‌آیند تا آن‌ها را با خودشان بازی دهند و حتی زنگ ورزش نیز با توجه به کم بودن تعداد آن‌ها در هر پایه، با دانش‌آموزان معمولی همان پایه بازی می‌کنند
 
پیشرفت در نحوه برقراری ارتباط را در این مدت در بین آن‌ها دیدم و حتی بارها بودنشان در کنار کودکان عادی، به پیشرفت آنها کمک کرده، چیزهای زیادی از آنها آموخته‌اند و سعی کرده‌اند که مثل آن‌ها باشند و خودشان را به سطح آنان برسانند.
 
 
فارس: آیا از قبل به این فکر می‌کردید که روزی وظیفه تربیت و آموزش کودکان استثنایی را به عهده بگیرید؟ و اگر این شغل را انتخاب نکرده بودید و یا اگر بگویند الآن می‌توانید شغلتان را خودتان انتخاب کنید، چه می‌کنید؟
 
محمدی: معلمی همیشه در ذهنم بود، اما اینکه معلم کودکان استثنایی باشم نه، اما تا حالا و طی این سال‌ها، حتی لحظه‌ای به اینکه معلم کودکان عادی بشوم هم فکر نکرده‌ام و شاید پایه آموزشی‌ام تغییر کند، اما با همین کودکان کار خواهم کرد و راضی هستم و همیشه دعای خیر خانواده‌های آنان را پشت سر خودم و خانواده‌ام احساس می‌کنم.
 
 
 
هر جا خطری از کنارم گذشته گفتم به واسطه همین‌ها بوده و حتی خارج از کلاس و مدرسه، با خانواده آنها در ارتباطم هرگاه مشکلی پیش می‌آید با من تماس می‌گیرند و نه تنها ناراحت نمی شوم، بلکه با کمال میل رسیدگی می‌کنم اگر شرایط مجدد فراهم شود، باز در همین مسیری قدم بر می‌دارم که تا کنون برداشته‌ام، چرا که از آن رضایت کامل دارم.
 
فارس: خاطرات تلخ و شیرین سال‌های خدمتتان؟
 
محمدی: در سه سال اول آموزشم واقعاً شرایط و کنار آمدن با آنها برایم سخت بود، اما خاطرات بسیاری با کودکان ناشنوا داشتم و چون در سه پایه تدریس می‌کردم، خیلی‌ها در این سه سال کاملاً با من بودند و مثل فرزند خودم شده بودند و روزی که به اهواز رفتم، دلتنگ آنها شدم و وقتی تماس گرفتم، باور کنید صدای تک تکشان را با همان زبان بی زبانی از پشت تلفن تشخیص می‌دادم و مدام اشک می‌ریختم.
 
دانش‌آموزان زیادی هم با شرایط خاص طی این سال‌ها داشتم اما یکی از آنها که در همین خارگ هم بود، هم از لحاظ جسمانی و هم از لحاظ ذهنی معلول بود و شرایطش خیلی سخت بود، گاهی می‌گفتم ای کاش لااقل تنها از یک ناحیه معلول بود، اما به حمدالله با همان شرایط سخت تا مرحله نوشتن پیش رفت و دو دانش آموز دوقلو هم در پایه آمادگی در اهواز داشتم که هر دو ناشنوا، هر دو کند ذهن و هر دو معلول جسمانی بودند و شرایط هردوی آنها تا مدت‌ها در روحیه‌ام اثر گذاشته بود.
 
خاطره خوب هم پیشرفت‌های آنان بوده و البته کار کردن با آنها هر لحظش خاطره‌ای جدید و شیرین است.
 
فارس: بزرگترین آرزویتان در حیطه کاری؟
 
محمدی: نخستین آرزو فراهم شدن امکانات کافی برای دانش‌آموزان کم توان ذهنی و معلول است اما دوست دارم شرایط کاری برای آینده آنها فراهم شود نیاز هست به مدارس فنی و حرفه‌ای مختص آن‌ها، چرا که باید در آینده استقلال پیدا کنند دغدغه آینده آنها بزرگترین نگرانی ما و خانواده‌هایشان هست.
 
 
 
 البته با توجه به نیازی که در آن‌ها دیده می‌شود، شرایط گفتار و درمان برای آن‌ها فراهم شود و البته در آینده مدرسه‌ای مستقل برای آنها در خارگ تاسیس شود، چرا که تنها بودن همیشه سخت است تنها معلم استثنایی بودن، گاهی آدم را دلتنگ می‌کند نیاز به درد و دل کردن با معلمینی هست که درد تو را احساس کنند، برای پیشرفت کار با هم مشورت کنیم و درباره حیطه کاری مشابه با هم همکلام شویم.
 
فارس: تعاملتان با خانواده‌ها چگونه بوده است؟
 
محمدی: گاهی برخی خانواده‌ها خسته شدند، گاهی ناامید، گاهی افسرده. برخی از بچه‌ها مشکلات اعصاب و روان دارند و برخی مشکلات جسمانی و این‌ها نیازمند صبر و تحملی بالاست.  ما هر ماه جلسه‌ای با خانواده آن‌ها ترتیب می‌دهیم و با مشاورینی که می‌آوریم، سعی می‌کنیم با تک تک خانواده‌ها صحبت کند و به نوعی تزریق روحیه کنیم.
 
 
 
البته راهکارهایی را پیش پای خانواده آنان بگذاریم و با توجه به اینکه به اخلاق این کودکان به خوبی آگاهیم، سعی می‌کنیم بهترین راه حل را به آنها پیشنهاد کنیم و به آنها می‌گوییم که این کودکان با دیگران هیچ فرقی ندارند و تنها پیشرفت کاریشان کمی کند است اما در هر جلسه با پیشرفت‌هایی که از کودکان به آنها نمایش می‌دهیم، به آنان نشان می‌دهیم که می‌توان به آینده امیدوار بود.
 
کلام آخر معلم استثنایی
 
به خانم محمدی می‌گویم کلام آخر؛ هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو؛ سکوت می‎کند احساس می‌کنم بغض راه گلویش را گرفته و اشک در چشمانش بازی می‌کند این را به راحتی می‌شود از چهره‌اش و سکوتی که او را در خود غرق کرده خواند.
 
دغدغه‌اش آینده این کودکانی است که روزها و ماه‌ها را در کنارشان گذرانده نگرانی در چهره‌اش موج می‌زند شاید در سکوتش به فردای آنها می‌اندیشید می‌گوید:
 
من خودم مادر هستم و گاهی خودم را جای مادران این کودکان قرار می‌دهم شاید من هم مادر یکی از آنها بودم و شاید هم باشم شرایط سخت خواهد بود اما سعی کرده‌ام و می‌کنم که هیچگاه فرقی مابین آن‌ها با دیگر کودکان نگذارم نه در نگاهم و نه در رفتارم.
 
دخترم تازه چهار ساله شده، اما رابطه‌اش با آن‌ها خیلی خوب است و با آن‌ها انس گرفته، وقتی در کنار هم هستند، به یک دید نگاهشان می‌کنم و دوست دارم همه هم همینگونه باشند.
 
تشکر می‌کنم از همه مسئولان به خصوص آموزش و پرورش که به آن‌ها کمک می‌کنند اما دوست دارم سایر مسئولان نیز نگاهی ویژه‌تر به آن‌ها داشته باشند خودشان را جای والدین این کودکان قرار بدهند آن‌ها هم فرزندان همین آب و خاک هستند و نیاز به رشد دارند آرزو دارم برای آن‌ها هم همان بخواهیم و فراهم کنیم که برای کودکان عادی خواسته‌ایم و فراهم کرده‌ایم.
 
خداحافظی می‌کنم و قدم به راهرو سرد و یکنواخت مدرسه می‌گذارم با بغضی که راه گلویم را گرفته و افکار سنگینی که در ذهنم رژه می‌روند، به روزهای خوش کودکی فکر می‌کنم به شیطنت‌های کودکانه‌مان، به جدول ضرب، به زنگ‌ها تفریح و تنبیه‌ها. لبخند تلخی روی لبانم می‌نشیند یاد سلامتی‌ام افتاده‌ام دلم می‌خواهد همین‌جا سر بر زمین بگذارم و سجده شکر بجا بیاورم.
 
به جمله‌هایی که قبل از آمدنم خوانده بودم فکر می‌کنم، دلم می‌خواهد بار بعد نگاهم، لبخندم و کلامم، هیچکدام رنگ و بوی ترحم نداشته باشد می‌دانم چهره‌های ساکتشان سرشار از فریاد بود فریاد به جرم متفاوت بودن، فریادی که قطعاً معنایش ترحم نیست می‌دانم تا به حال کسی ازشان نپرسیده دوست دارند چکاره شوند؛ معلم یا مهندس، دکتر یا خلبان؟ و می‌دانم که نخواهند پرسید می‌دانم که هیچگاه انشایی به آنها نخواهند داد که علم بهتر است یا ثروت؟ اما اگر دادند، قطعاً جوابش سلامتی است.
کلیدواژه ها: ندا محمدی خارگ جزیره خارگ 

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید