برای رسیدگی به اعتصابات کارکنان شرکت نفت، هیاتی از طرف امام عازم مناطق جنوبی کشور شد و شهید بهشتی نیز چند نفری را به عنوان مشاور آقای هاشمی که در این هیات حضور داشت انتخاب و روانه کردند.
در آن هیاتی که آقای هاشمی و بازرگان از طرف امام مامور شدند که به اعتصابات کارکنان نفت رسیدگی کنند، من هم به دستور شهید بهشتی به جنوب رفتم. آقایان کتیرایی و حفیظی و صباغیان همراه مهندس بازرگان بودند. شهید بهشتی فرمودند: لازم است شما و جمعی به منزله مشاور آقای هاشمی همراه ایشان بروید.
من و شهید قندی و آقای کیاوش و مهندس نعمت زاده هماهنگ شدیم و با ماشین شورلت شهید قندی به طرف جنوب حرکت کردیم. سر راه به کارخانه پدر آقای نعمت زاده رفتیم و ایشان با توجه به کمبود بنزین در آن شرایط، بنزین اضافه از کارخانه پدرش گرفت که در راه دچار مشکل نشویم. پس از آن به اراک رسیدیم. ظهر شده بود و برای ناهار و نماز در کنار رودخانه ایستادیم. آقای علوی تبار کنار رودخانه رفت تا وضو بگیرد. بچه های ده هم آنجا ایستاده بودند. ایشان به نفع امام شعارهایی داده بود و بچه های ده رفتند به پدرشان خبر دادند. یک موقع دیدیم یک جمعیتی به طرف ما دارند می آیند. اول فکر کردیم به استقبال می آیند ولی یک مقدار که جلوتر آمدند دیدیم چوب و چماق دارند و فحش و ناسزا به امام می دهند. معلوم شده بود پاسگاه روی مردم خیلی کار کرده و هنوز طرفدار شاه هستند.
ما سریع بساط خود را جمع کردیم و از بیراهه با ماشین به طرف جاده اصلی حرکت کردیم. به اهواز که رسیدیم به منزل آقای طباطبایی که آقایان هم آنجا بودند رفتیم. در اهواز، آقای جزایری که مورد توجه انقلابیون بود نیز حضور داشت. در این اعتصابات توده ای ها و مارکسیست ها هم بودند. جوانان انقلابی و مذهبی می آمدند و می گفتند: به چپی ها خیلی میدان ندهید که امور را در دست بگیرند. در این مدت در منازل، جلسات متعددی داشتیم. به آبادان که رفتیم آقای بازرگان چون فنی بود مرتب حرف می زد؛ ولی ما طلبه ها وارد نبودیم، لذا آقای هاشمی روز اول و دوم اصلا هیچ حرفی نزد فقط گوش می داد. در مورد ایشان باید بگویم فراگیری ایشان فوق العاده است. بعد از مدتی که به اصطلاحات فنی خوب مسلط شد، اولین سخنرانی خودش را در پالایشگاه آبادان راجع به صنعت نفت شروع کرد، همه دهان ها باز ماند که چطور یک طلبه این قدر مسلط به مسائل فنی نفت و جریانات سیاسی است. واقعا سخنرانی آقای هاشمی گل کرد. سپس به گچساران رفتیم. شهید بشارت هم آنجا فعال بود. آقای بازرگان در آنجا یک سخنرانی کرد که سخنرانی خوبی نبود و اثر بدی روی مردم گذاشت. آقای هاشمی به من فرمود: شب را تو سخنرانی کن، لذا شب در مسجد گچساران سخنرانی مفصل و غرایی کردم و شبهاتی که آقای بازرگان ایجاد کرده بود، پاسخ دادم. در این سفر گاهی سرهنگ رحیمی زودتر به مقصد مورد نظر می رفت و اعلامیه های جبهه ملی را پخش می کرد. آنان می خواستند مسیر را منحرف کنند. بنا بر این وقتی این حرکات را دیدم متوجه شدم که چرا مرحوم بهشتی ما را برای اینکه مواظب این نوع حرکات باشیم، فرستاده است.
از گچساران به شیراز رفتیم. آقای بازرگان در آنجا باز هم یک سخنرانی نامطلوبی کرد. آقای کیاوش که بغل دست من نشسته بود، بلند شد تا داد بزند که این مطالب چیست که ایشان می گوید؟
سپس آقای هاشمی سخنرانی کرد و پاسخ آقای بازرگان را داد و این در حالی است که این دو در یک هیات بودند و باید با هم کار می کردند. سپس با هواپیما به جزیره خارک، مرکز صدور نفت، رفتیم. یک جوان حزب اللهی از اهواز به نام آقای محمدی که در اوایل جنگ شهید شد، نیز همراهمان آمد. بسیار جوان جسوری بود . وقتی هیات از پله های هواپیما پایین آمد، مردم شروع کردند به صلوات فرستادن. وقتی که از محوطه فرودگاه بیرون آمدیم، من آقای محمدی را صدا کردم و گفتم: برو بین جمعیت و شعار مرگ بر شاه بده. با توجه به موقعیت جزیره خارک، ساواک به طور قوی آنجا حضور داشت و مردم مرعوب بودند. یک دفعه ایشان گفت: بگو مرگ بر شاه. در ابتدا کسی همراهی نکرد، چند بار ایشان این شعار را تکرار کرد و جوان ها شروع کردند: بگو مرگ بر شاه. به این ترتیب به طرف مسجد رفتیم. من در بالای منبر ایستاده، سخنرانی خیلی داغ و تحریک آمیزی کردم و مردم را تشجیع کردم که نترسید. سپس به اتاق کنترل مرکز صدور نفت رفتیم و جلسه ای در آنجا تشکیل شد و آقای هاشمی سوالات بسیار فنی را از مهندسان کرد. مهندسی بغل دست من نشسته بود، رو کرد به من و گفت: این آقا مهندس نفت است؟ گفتم: خیر از حوزه علمیه آمده است. خیلی تعجب کرد که یک طلبه اینقدر مسلط به مسائل فنی نفت است. سپس به تهران آمدیم و گزارش را خدمت شهید بهشتی دادم.