کد خبر : ۶۱
۲۵ تیر ۱۳۹۸ ۰۹:۰۳
زندگینامه و وصیتنامه به مناسبت شهادت یوسف ماحوزی شهید متولد جزیره خارگ
خارگ نیوز:شهید یوسف ماحوزی در سال 1341 در جزیره خارگ دیده به جهان گشود، تصمیم گرفت که به جبهه های حق علیه باطل برود توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل پیدا کرد و مدت یک سال در جبهه‌ها فعالیت کرد، بالاخره روز 1361/4/24 به آرزوی خود رسید به همراه برادرش عبدالرسول در عملیات رمضان به خیل شهیدان پیوست.
به گزارش خارگ نیوز، شهید یوسف ماحوزی در سال ۱۳۴۱ در زیره خارگ دیده به جهان گشود، تصمیم گرفت که به جبهه های حق علیه باطل برود توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل پیدا کرد و مدت یک سال در جبهه‌ها فعالیت کرد، بالاخره روز ۱۳۶۱/۴/۲۴ به آرزوی خود رسید به همراه برادرش عبدالرسول در عملیات رمضان به خیل شهیدان پیوست.

خاطره ای از یکی از همرزمان شهید ماحوزی در اواخر اردیبهشت ۶۱


حسین حیدری خاطره ای از یکی از همرزمان شهید یوسف ماحوزی در اواخر اردیبهشت ۶۱ گفت: چند روز قبل از آزاد سازی خرمشهر یک روز که برای منظوری به معراج الشهداء پشت خط مقدم واقع در شرق جاده اهواز ، خرمشهر رفته بودم، در راه بازگشت به سمت پدافندی پاسگاه زید عراق ساعت حدود ۵/۱۱ صبح بود که به نقطه ای از جاده که حد فاصل پادگان حمید و منطقه حسینیه بود رسیدم، دیدم ماشین آلات زیادی در هوای داغ و زیر گرد و غبار سنگین مشغول زدن خاکریز هستند و اودرهای متعددی کار می کردند.


وی افزود: برای چند لحظه سرگرم تماشای این صحنه بودم که ناگاه شهید ماحوزی را که با یک شلوار بسیجی و پیراهن شخصی در حال خط دادن و راهنمای یک راننده لودر است دیدم پشت فرمان نشسته بود و به حرف های شهید ماحوزی گوش می داد، وقتی مرا دید با سرعت به طرف من آمد و مثل این که صحبت هایش با آن راننده کوتاه کرد و خود را به من رساند و گویا از خوشحالی ذوق زده شود بود و با احترام و ابراز محبت مرا در آغوش گرفت و از همه جا پرس و جو کرد.



حیدری ادامه داد: دیدم خیلی خاک آلود و خسته به نظر می رسد، گفتم: آقای ماحوزی اینجا چه می کنی، آن هم پیاده و همه راننده ها سوار، گفت البته من هم تازه پیاده شده ام و داشتم به این راننده می گفتم از کجا تا کجا وظیفه خاکریز کردن دارد.


حسین حیدری خاطر نشان کرد: ایشان که از ناحیه پا هم مقداری می لنگید، در عین حال با جنب و جوش زیر آن هوای نامناسب با چستی و چالاکی تلاش می کرد. به شهید گفتم: برای چه خاکریز می زنید اینجا خیلی با خط فاصله دارد خندید و گفت فلانی اگر اینجا قبلا خاکریز محکمی داشتیم پادگان حمید محاصره و تهدید و تصرف نمی شد و آمبولانس های حامل مجروحین عملیات (منظورش عملیات بیت المقدس بود )که در حال انجام شدن و تقریبا داشت مرحله سوم آن شروع می شد و با خیال راحت آمد و شد می کردند، حالا ما در این نقطه قصد داریم تمام جاده را از شمال خرمشهر تا نرسیده به پادگان حمید خاکریز بلند بزنیم و جاده را امن و امان کنیم برای ماشین ها مخصوصا ماشین های تدارکاتی و آمبولانس ها.


حسین حیدری همرزمان شهید یوسف ماحوزی گفت: پس از گفت و گو و تعارف و اصرار که ظهر هم پیش ما بمان با او خداحافظی کردم و به سنگرهای خط پدافندی پاسگاه زید بر گشتم و چون نیروها در تمام مناطق حوالی خرمشهر از جمله شلمچه و حسینیه و تمام جاده اهواز، خرمشهر سر گرم عملیات بیت المقدس بودند فرصت نکردم دیگر ایشان را ملاقات کنم و دیگر او را ندیدم تا اینکه خبر شهادتش را ببه اتفاق چند تن دیگر از همرزمانش شنیدم آن روز تا کنون همواره چهره معصوم و مخلصش را در نظر دارم و گمان می کنم همیشه همراه من و با من حرف می زند


خاطراتی از جواد ماحوزی پدر شهید یوسف ماحوزی


جواد ماحوزی پدر شهید یوسف ماحوزی گفت: من فرزندم یوسف را بسیار دوست داشتم او هم علاقه عجیبی به من داشت احترام خاصی برایم قائل بود کافی بود من به او کاری واگذار کنم بدون وقفه آن کار را انجام می داد.


وی افزود: یوسف اهل بسیج بود قبل از انقلاب اسلامی هم اطلاعات کافی درباره رهبر کبیر انقلاب بت شکن تاریخ حضرت امام خمینی (ره) داشتند.


پدر شهید ادامه داد: حدود ۴ سال در جبهه های نبرد حق علیه باطل با کفران بعثی در دفاع از مرزها و انقلاب اسلامی شرکت کرد یک روز به او گفتم فرزندم دیگر بس است تو سال هاست به جبهه می روی و دینت را ادا کرده ای جواب داد پدرم مقصد ما معلوم است تا پیروزی بر کفار ستمگر اگر جانم را هم فدا کنم از جبهه دست بر نمی دارم .


جواد ماحوزی تصریح کرد: دشمن به خاک و دین ما دارد تجاوز می‌کند. او اطاق جداگانه ای داشت ودر اطاقش مشغول مطالعه می شد و راز و نیاز می کرد . بارها به خودم می گفتم که این فرزند من با روحیه ایثار و جان فشانی که در وجودش می بینم به شهادت خواهد رسید و آخرالامر هم چنان شد .


وی خاطر نشان کرد: روزی رادیو کوچکی داشتم و مرتب اخبار جبهه و جنگ را دنبال می کردم که از رادیو بوشهر خبر شهادت یوسف عزیزم را شنیدم فوری خود را به بوشهر رساندم وقتی پیکر پاک و مطهر فرزند دلبندم را مشاهده کردم به خدا قسم تبسمی کردم و از خداوند بزرگ شکر و سپاسگذاری کردم که آنچه که فرزندم آرزویش را داشت به آن دست یافت.


فعالیت های قبل از انقلاب شهید یوسف ماحوزی از زبان همسر مرحوم حاج جواد ماحوزی


فعالیت های قبل از انقلاب شهید یوسف ماحوزی از زبان سکینه انصاری حقیقی همسر مرحوم حاج جواد ماحوزی پدر شهید یوسف ماحوزی گفت: در جزیره خارگ زندگی می کردیم یک روز ساعت دو بعد از ظهر بود دیدم یوسف مقداری لباس کهنه و پارچه کهنه با نفت آغشته کرده رفت بیرون حیاط من خیلی حساس نشدم . بعدها فهمیدم قضیه چه بوده است.


وی افزود: قضیه از این قرار بود که یوسف جنب مسجد داشته رد می شده می بیند تا پلاکارد پارچه روی دیوار مسجد نصب شده و روی آنها مطالبی علیه حضرت امام خمینی (ره) نوشته شده ایشان وقتی این مطالب روی پلاکارد را می بینند عصبانی می شود می آید منزل و پارچه کهنه ها را آغشته به نفت کرده و آتش می زند به طرف پلاکارد پرتاب می کند به هر طریق پلاکارد را آتش می گیرد و نیروهای ساواک که خودشان عامل این کار بودند از قضیه با اطلاع شده یوسف را می‌گیرند و می برند او را می زنند و شکنجه می دهند، بعد از مدتی بازداشت و زندان بود تا مرحوم پدرشان رفتند با ضمانت او را آزاد کردند.


همسر مرحوم حاج جواد ماحوزی تصریح کرد: زمانی هم در اهرم بودیم بچه های شهر را در مسجد قائم جمع کرد . برای آنها صحبت می‌کرد . یک روز دیگر هم یوسف خیلی کوچک بود چهار ساله بود آن موقع هم در خارگ بودیم یک روز زن همسایه به من گفت خانم ماحوزی بیا تا چیزی به شما بگویم گفتم چیه گفت این یوسف شما چه حرف هایی می زند این چه حرف هایی است که به او یاد داده اید گفتم مگر چه می گوید گفت می گوید خودم باید شاه را بیرون کنم مگر خودم چه هستم باید جای شاه بنشینم، گفت به بچه ات بگو تا این حرف ها را نزند برای ما بد در می آید مطالب مربوط به سال ۵۳ ،۵۴ آن موقع هنوز علیه شاه عموما حرفی زده نمی شد.


سکینه انصاری حقیقی گفت: سال ۵۶ روز دیگر در خارگ بودیم آیت الله رفسنجانی با بازرگان آمده بودند خارگ در مسجد جزیره می خواستند سخنرانی کنند ما هم رفته بودیم یوسف با دیگر دوستان تدارک سخنرانی و تشریف فرماهی آنها را مقدمه چینی کرده بودند که نیروهای ساواک گاز اشک آور زدند. همه مستمعان سخنرانی که در جلسه بودند متفرق شدند بعد نیروهای ساواک یوسف و دیگر دوستانش را دستگیر و خیلی آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند


زندگی نامه پدر شهید (مرحوم حاج جواد ماحوزی)


مرحوم حاج جواد ماحوزی فرزند نجف نام مادر رباب متولد ۱۳۰۳ محل تولد شهرستان تنگستان شهر اهرم تاریخ وفات ۱۳۷۳/۲/۶ . او در خانواده ای مذهبی معتقد و متدین به دنیا آمد در دوران کودکی بود که پدر را از دست داد و به منظور یاری و کمک به خانواده از لحاظ اقتصادی به شهر آبادان مهاجرت کرد و در تصفیه آب شرکت نفت آبادان مشغول به کار می شود، مدتی آنجا کار کرد و در همان ایام تشکیل خانواده می دهد و شهید عبدالرسول در شهر آبادان متولد می شود . مرحوم حاج جواد بعد از چند سال کار در آبادان او را به جزیره خارگ منتقل می کنند . مدت چند سال هم در جزیره خارگ کار می کند تا اینکه بازنشست می شود.


بعد از بازنشستگی به زادگاه خود اهرم مراجعت کرد و ساکن می شود از آنجا که او عادت به کار و تلاش داشت تصمیم می گیرد مغازه ای دائر کند و مغازه لبنیات فروششی را در شهر اهرم دائر و دوران بازنشستگی را در این مغازه طی می کند. او از لحاظ آگاهی در معارف دینی و تاریخی بسیار مطلع و آگاه بود بدین لحاظ مجلس و محفل او همیشه بحث پیرامون همین مسائل بود سرانجام در سال ۱۳۷۳ دار فانی را وداع گفت، به دیار باقی رحل و اقامت می کند.


وصیت نامه یوسف ماحوزی


ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون


گمان نبرید کسانی که درراه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می گیرند.


سلام بر مهدی و سلام و درود خدا بر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران امام خمینی (ره) و سلام بر پدر و مادر عزیزم.


این جانب یوسف ماحوزی به خدمت پدر و مادرم وصیت می کنم که پدر جان خدا را فراموش مکن و دوم اینکه اگر من سعادت داشتم و شهید شدم برای من گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید . که چون من به ملکوت اعلی پیوستم ناراحت من نباشید مرا حلال کنید و پدر و مادرم از اینکه نتوانستم خدمت های شما را جبران کنم مرا از درگاه خداوند ببخشید و تو ای مادر عزیزم من دلم می خواهد که تو ، زینب وار زندگی کنی و حجاب اسلامی خود را و بچه هایت را حفظ کنی و شما برادران عزیز و گرامی من امیدوارم شماا هم حسین وار زندگی کنید و راه مرا و شهدای اسلام را ادامه دهید و پیرو ولایت فقیه باشید و از امام عزیزمان و نور چشم ملت و امت اطاعت کنید.(انشاء الله)و افشاگر منافقین کوردل هم باشید ودعا کنید که خداوندامام عزیزما را تا ظهور مهدی (عج) زنده نگه دار. و این شعار را هرگز فراموش نکنید: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.


وای ملت عزیز ! شما هم در پشت جبهه با منافقین در ستیز باشید و با آنها تا آخرین قطره خون مبارزه کنید و از شماها می خواهم که مسجدها را پر کنید زیرا مسجدها سنگر اصلی انقلابیون هستند و در نماز جماعت شرکت کنید و نماز و عبادت را تا آخرین لحظه زندگی فراموش نکنید که علی (ع) برای دین ما شمشیر زد و حسین(ع) برای این دین و قرآن و نماز به شهادت رسید .


پدرجان ! وقتی که من شهید شدم برای من مجلس شادی بگیرید که قبر و روحم شاد شود و اصلاً برای من ناراحت نباشید و خیلی هم خوشحال باشید که من شهید شده ام و شهدا زنده هستند.


خدایا ! اسلام را تا سر تا سر جهان پیروز کن.


خدایا ! دشمنان اسلام که آمریکا ، شوروی و اسرائیل هستند نابودشان بگردان .


خدایا ! تو را به جان مهدی ما را یک لحظه به خودمان وامگذار.


خدایا ! ما را ه راه راست هدایت بفرما.


خدایا ! به تمام خانواده شهدا صبر عنایت بفرما.


خدایا !ما گناه کار هستیم ، گناهان ما را ببخش.


خدایا ! هرکس آرزوی خیری دارد برآورده به خیر بگردان.


خدایا !بر معلولین و مجروحین جنگ و تمامی مریض های اسلام را لباس عافیت بپوشان .


بیش از این مزاحم اوقات شریفتان نمی شوم و همگی شما را به خدا می سپارم.

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید